کد مطلب:298654 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:119

سفر تاریخی زینب به کربلا


بهترین جلوه گاه برای شناخت شخصیت وجودی زینب (ع) همان سفر تاریخی كربلا و مطالعه ی ماجرای جانگداز واقعه ی «طف» و به دنبال آن خواندن داستان اسارت زینب و همراهان او در كوفه و شام و برخورد با ستمگران و یاغیان آن زمان است، كه تاریخ جزئیات آن را ثبت كرده و عظمت فوق العاده ی دختر علی (ع) را جلوه گر ساخته است، و همان قسمتهای اندكی كه در این مسافرت ثبت شده می تواند بهترین نمونه و الگو برای معرفی شخصیت والا و روح باعظمت و كمالات وجودی آن بزرگ بانوی اسلام در طول عمر پنجاه و چند ساله ی او باشد، و ما را از جستجو و بحث بیشتر در این باره بی نیاز و مستغنی سازد.


نخستین مطلبی كه در آغاز این بحث جالب توجه است این مطلب است كه چگونه زینب بدون شوهر خود عبدالله به همراه برادرش حضرت اباعبدالله (ع) اقدام به این سفر كرد، و اساسا چرا عبدالله بن جعفر به همراه آنان نرفت.

برخی گفته اند: شدت علاقه ی زینب نسبت به برادرش به حدی بود كه هنگام ازدواج با عبدالله شرط كرد كه هر گاه امام حسین (ع) خواست به سفری برود زینب بتواند به همراه برادر مسافرت كند و عبدالله از او جلوگیری نكند، و نگارنده نمی داند این نقل تا چه اندازه اعتبار دارد اما قدر مسلم این است كه زینب با رضایت عبدالله به این سفر پرخطر و تاریخی اقدام نموده و خود عبدالله نیز كه به همراه امام (ع) نرفت ظاهرا علتش این بود كه برای او مسلم نبود سرنوشت امام (ع) به جنگ و شهادت منجر خواهد شد، اگر چه برای خود امام حسین (ع) و برخی از نزدیكان احیانا مطلب روشن و مسلم بوده، و از این رو عبدالله در مكه ماند، [1] چنانكه افراد دیگری از نزدیكان امام (ع) نیز چون برادرش محمد حنفیه و برخی از عموزادگانش به همین علت همراه امام (ع) نرفتند، و اساسا برای بسیاری از مسلمانان باور كردنی نبود كه بنی امیه تا این حد پیش بروند كه عزیزترین افراد مسلمانان را هدف تیر و شمشیر قرار دهند، و حاضر به اقدام چنین جنایت بزرگی گردند، اگر چه از مثل جوان بی تجربه و عیاشی مانند یزید كه بویی از حقیقت اسلام به دماغش نخورده بود و با حیله و تزویر و اعمال نفوذ پدرش معاویه روی كار آمده بود چنین اعمالی بعید به نظر نمی رسید!

عبدالله در عین حال روی همین خطر احتمالی سعی و كوشش خود را كرد بلكه امام (ع) را از این سفر خطرناك منصرف سازد و چون با مخالفت آن حضرت (ع) رو به رو گردید و متوجه شد كه امام (ع) تصمیم قطعی به انجام این مسافرت دارد و نمی تواند آن حضرت را از این راه منصرف سازد، دو فرزند عزیز خود را به نامهای «عون» و «محمد» به همراه حضرت زینب فرستاد و به آنها سفارش كرد همه جا از امام (ع) حمایت كرده و حداكثر احترام را نسبت به آن بزرگوار انجام دهند.


تفصیل ماجرا را طبری و دیگران این گونه نقل كرده اند كه:

چون امام حسین (ع) از مكه به سمت كوفه حركت كرد عبدالله بن جعفر نامه ای نوشت و آن را به وسیله ی دو فرزندش عون و محمد به نزد آن حضرت فرستاد و در آن نامه نوشته بود:

شما را به خدا سوگند می دهم كه چون نامه ی مرا خواندی از این سفر بازگرد كه من ترس آن را دارم اتفاقی بیفتد كه سبب هلاكت خاندانت باشد، و اگر شما هلاك شوی نور زمین خاموش می شود زیرا مردم امروز به وسیله ی تو به راه می آیند، و مردمان با ایمان به تو امید دارند، پس شتاب مكن كه من به دنبال نامه ام خدمت شما خواهم رسید.

عبدالله بن جعفر پس از فرستادن این نامه به نزد عمرو بن سعید بن عاص كه از طرف یزید حاكم و فرماندار مكه بود رفت و بدو گفت: نامه ای برای حسین (ع) بنویس و به او اطمینان بده كه اگر به مكه بازگردد در اینجا امنیت دارد و به هر وسیله ای شده او را امیداوار كن تا آسوده خاطر شود و از این راه منصرف گردد.

عمرو بن سعید گفت: تو به هر گونه كه مایل هستی نامه ای بنویس و به نزد من آر تا من آن را مهر و امضا كنم، عبدالله بن جعفر نامه ای نوشت و به نزد او برده و عمرو آن را امضا كرد، عبدالله برای محكم كاری زیادتر به وی گفت: این نامه را به همراه برادرت یحیی بن سعید بفرست تا با رفتن او اطمینان بیشتری پیدا كند، عمرو بن سعید این كار را هم كرد مكه را به آن حضرت داده و اصرار به بازگشت او نمودند.

امام (ع) در پاسخ آن دو فرمود: من جدم رسول خدا (ص) را در خواب دیده ام و او به من دستوری داده كه باید آن را انجام دهم، چه به سود من باشد و چه به زیان! آن دو كه پرسیدند: آن خواب چیست؟ فرمود: آن را به كسی نگفته ام و نخواهم گفت تا آن گاه كه پروردگار خود را دیدار كنم و از این جهان بروم.

عبدالله بن جعفر با شنیدن این سخنان از بازگشت امام ناامید شد و به دو فرزند خود عون و محمد دستور داد ملازم آن حضرت باشند، و آن دو نیز به همراه امام (ع) به


كربلا آمدند و در آن روز به شهادت رسیدند. [2] .


[1] و برخي هم مانند استاد توفيق ابوعلم در كتاب فاطمه ي زهرا (ص 79) گفته اند: ناتواني و عجز عبدالله از مسافرت سبب شد تا نتواند به اين سفر برود، و اين هم نظريه اي است كه چندان بعيد به نظر نمي رسد زيرا سن عبدالله در آن وقت حدود 72 سال بوده چنانكه پيش از اين گذشت.

[2] تاريخ طبري، ج 4، صص 292- 291؛ ارشاد مفيد، ج 2، ص 70.